امروزه جایگاه سنجش پیشرفت تحصیلی، اهداف، و چگونگی آن یکی از مهمترین موضوعات و چالش زا ترین مباحث تربیتی است. به گونه ای که می توان از دو منظر کلی به آن نگریست. از یک منظر، سنجش به عنوان ابزاری در جهت ارتقاء یادگیرندگان در نظر گرفته می شود که تاکید عمده آن بر یادآوری و بازخوانی اطلاعات از حافظه است. اما از یک منظر دیگر، سنجش به عنوان ابزاری در جهت کمک به رشد یادگیرنده و معلم در نظر گرفته می شود که تاکید عمده آن بر آماده ساختن یادگیرندگان برای زندگی در دنیای واقعی و رویارو نمودن آنها با تکالیفی شبیه به تکالیف زندگی واقعی است. رویکرد اخیر که رویکرد سنجش اصیل بدان اطلاق می شود، استفاده از آزمونهای عینی(بسته پاسخ) به عنوان تنها وسیله اطلاع از میزان یادگیری یادگیرندگان را مورد نقد قرار می دهد و پرورش تفکر و حل مسئله دانش آموزان را منوط به بهره گیری از رویه های سنجش اصیل همچون آزمونهای عملکردی، کارپوشه، خودسنجی وآزمونهای تولید پاسخ می داند. در مجموع سنجش اصیل، سنجش را ابزاری برای شناسایی نقاط قوت و ضعف یادگیری و تدریس تلقی می کند؛ ضمن اینکه به تفاوتهای فردی یادگیرندگان ارج می نهد، زمینه کار گروهی و یادگیری مشارکتی را فراهم می سازد؛ و بر استفاده از روش ها و رویه های متفاوت و ایجاد موقعیتها و فرصتهای مختلف اطلاع از یادگیری یادگیرندگان تاکید می کند.