رشد سریع فنون تصویربرداری عصبی، در سال های اخیر، امکان فوق العاده ای برای پژوهشگران فراهم کرده است تا فهم بهتری از ساختاروکارکرد مغز انسان به دست آورند. در پرتو بهره گیری از این فن آوری های تصویربرداری عصبی پیشرفته، یافته های پژوهشگران حیطۀ مغز، در زمینۀ تفکر، هیجان، انگیزش، یادگیری و رشد، موجی از بینش های جدید به دنبال داشته که تبیین های موجود دربارۀ موضوعات تربیتی را تحت تأثیر جدی قرار داده است. از این رو، بسیاری از متخصصان علوم اعصاب و تربیت ادعا می کنند که برقراری پیوند بین علوم اعصاب و علوم تربیتی می تواند نقش عمده ای در بهبود دانش، سیاست و عمل تربیتی ایفا کند . کاربرد و استدلال های های تربیتی معتبر استنباط شده از یافته های علوم اعصاب نیز از این ادعا حمایت می کنند؛ اما با وجود این ، به نظر برخی منتقدان، رابطۀ میان کارکردهای عصبی و عمل تربیتی بسیار محدود و شکاف بین علوم اعصاب و علوم تربیتی به قدری زیاد است که امکان برقراری پیوند مستقیم بین آنها وجود ندارد و باید رشته های دیگری همچون «روان شناسی شناختی» و یا «علوم اعصاب شناختی» واسطۀ برقراری این پیوند شوند. اما از چشم انداز تربیتی، ماهیت دانش تربیت ایجاب می کندکه برای دستیابی به اهداف تربیتی، از علوم اعصاب ، همچون سایر علوم توصیفی (از قبیل روان شناسی و جامعه شناسی)، به عنوان یک دانش کاربردی استفاده شود که این امر از طریق استخراج مبانی اعصاب شناختی تربیت و کاربردهای تربیتی محقق خواهد شد. بنابراین، ایجاد پیوند بین این دو دانش هم ضروری و هم امکان پذیر است، زیرا از تعامل و تلفیق «فلسفۀ تربیتی»، «جامعه شناسی تربیتی»، و «روان شناسی تربیتی» با «اعصاب شناسی تربیتی(علوم اعصاب تربیتی)» می-توان برای بهبود دانش، سیاست و عمل تربیت بهره گرفت. اما نکتۀ اصلی که باید به آن توجه جدی کرد، حفظ احتیاط و هشیاری در تفسیر و استفاده از یافته های پژوهش ها دربارۀ مغزاست. بنابراین این یافته ها می بایست در محیط های تربیتی واقعی آزموده شوند که تحقق این امر هم مستلزم فراهم کردن زمینۀ تعامل و مشارکت سازنده و واقعی بین دانشمندان و پژوهشگران علوم اعصاب و تربیت ؛ و تلفیق علوم اعصاب شناختی و علوم اعصاب تربیتی در برنامه های درسی علوم تربیتی و تربیت معلم است.