هدف: هدف پژوهش حاضر بررسی رابطۀ میان باور هراس و سرسختی روانشناختی با تمایل به تفکر انتقادی دانشجویان دانشگاه ملایر بود. زمینه: تفکر انتقادی یکی از ضرورت های زندگی فردی و اجتماعی در عصر حاضر به شمار می آید که نظام های اجتماعی کثرت گرا آن را به عنوان یکی از مؤلفه های اصلی تعلیم و تربیت اعضای خود در نظر دارند و در حال حاضر کمتر جامعه ای یافت می شود که بتواند این مهارت را به شکلی ایده آل در اعضای خود بپرورد. از موانع شناختی که پژوهش ها برای مهارت تفکر انتقادی برشمرده اند ترس، اضطراب و مشکلات و آشفتگی های ذهنی و روان شناختی است. با بررسی رابطۀ این عوامل ممکن است بتوان در جهت مطالعات گسترده تر برای ایجاد و گسترش بسترهای مناسب جهت پرورش نسلی که به این مهارت (تفکر انتقادی) مجهز است گام برداشت. روش این پژوهش توصیفی از نوع همبستگی بود. پژوهش در میان جامعۀ دانشجویان دانشگاه ملایر در سال تحصیلی 96-1395 اجرا شد و تعداد 375 نفر دانشجو با استفاده از جدول مورگان بصورت تصادفی ساده و با توزیع متناسب در دانشکده ها و رشته های مختلف انتخاب شدند. برای جمع آوری اطلاعات مربوط به باور هراس از پرسشنامۀ باور هراس گرینبرگ (2001) با 42 گویه، برای تعیین میزان تمایل به تفکر انتقادی دانشجویان از پرسشنامۀ تمایل به تفکر انتقادی ریکتس (2003) با 33 گویه و برای تعیین سرسختی روانشناختی از مقیاس ایرانی سرسختی روانشناختی کیامرثی و نجاریان (1377) با 27 گویه استفاده شد. نتایج به کمک شاخص های آمار توصیفی و استنباطی از جمله آزمون همبستگی پیرسون و رگرسیون چندگانه مورد تحلیل قرار گرفتند. یافته ها نشان دادند که باور هراس و تمایل به تفکر انتقادی دارای ارتباط معنادار و منفی با هم هستند. در نتیجه، با بالارفتن باور هراس در دانشجویان تمایل آنها برای تفکر انتقادی کاهش می یافت و بالعکس. همچنین، سرسختی روانشناختی با باور هراس ارتباط منفی معنادار نشان داد؛ بدین معنی که بالا رفتن سرسختی روانشناختی باور هراس کاهش می یابد و بالعکس. از طرفی تمایل به تفکر انتقادی، بجز در مقیاس بالیدگی، با سرسختی روانشناختی رابطۀ معنادار و مثبت داشت. بدین معنی که هر دو مشخصه به موازات هم می توانند افزایش یا کاهش یابند. باور هراس می تواند درصد قابل تعمیمی از تمایل به تفکر انتقادی و خرده مقیاسهای آن را در دانشجویان پیش بینی کند و سرسختی روانشنا