در اصطلاح فلاسفه وقتی حکمت دربارۀ خداوند به کار می رود حداقل به یکی از دو معنای ذیل به کار می رود: 1- افعال خداوند به نیکوترین و کامل ترین شکل ممکن تحقق می پذیرد. وقتی گفته می شود «نظام آفرینش» خداوند، «نظام احسن» است معنایش همین است. طبیعی است که وقتی نظام احسن یا حکمت دربارۀ مجرّدات به کار برده می شود چون در آنجا هیچ تزاحمی وجود ندارد معنایش این است که هیچ نقص و کاستی در افعال خدا وجود ندارد و افعال خداوند در عالم مجرّدات در نهایت اتقان و استواری و کمال است و در جایی که حکمت در مورد امور مادی به کار برده می شود و گفته می شود کار خداوند حکیمانه است معنایش این است که موجودات این عالم را به گونه ای خلق کرده که همۀ آنها با وجود همۀ تزاحماتی که در آنها هست از بیشترین خیر و کمال خود بهره مند باشند. در حقیقت این معنای از حکمت خداوند به عنوان علت فاعلی، برگشت می کند. 2- دومین معنی از معانی حکمت این است که افعال خداوند دارای غایت معقول و منطقی می باشند. بنابراین خداوند کار لغو، عبث و بیهوده نمی کند و دلیل این امر هم روشن است؛ زیرا ایجاد افعال قبیح، لغو و بیهوده، ناشی از جهل یا نیازمندی فاعل یا عدم قدرت او و یا بخل ورزیدن است و این صفات هم نقص هستند در حالیکه خداوند متعال از همۀ نقایص مبّراست. در نتیجه همۀ افعال خداوند به این معنا حکیمانه است.