جسم در اصطلاح فلاسفه، یکی از اقسام جوهر می باشد. گاهی از آن به «جوهر جسمانی» و در برخی موارد به عنوان «جسم طبیعی» از آن یاد می شود. جسم را این گونه تعریف کرده اند: «جوهری که دارای ابعاد سه گانه است و می توان در آن سه خط که یکدیگر را در یک نقطه قطع کرده اند فرض نمود، به گونه ای که همۀ زاویه های ایجاد شده قائمه باشند». ه هر حال مقصود از «جوهر جسمانی» یا «جسم» همان اجسامی هستند که ما در برابر خود می بینیم و دارای امتداد سه گانه می باشند. جوهر جسمانی یا جسم، به عقیدۀ مشائین (و به تبع آنان مشهور حکمای اسلامی) مرکّب از دو جوهر دیگر به نام «مادّه» و «صورت» می باشد. مادّه به عقیدۀ آنان، جوهری مبهم و بدون فعلیت است که در همۀ اجسام وجود دارد. «مادّه» که گاهی از آن به «هیولی» نیز تعبیر می شود همان حیثیت «امکان تبدیل شدن به شیء دیگر» است. امّا «صورت»، حیثیت «فعلیّت هر موجود جسمانی» است. مثلاً «آب» که خود یکی از انواع «جسم» است، دارای یک صورت می باشد که عبارت است از همان «موجود مرطوب جاری» و یک ماده که عبارت است از «امکان تبدیل شدن به بخار»، این امکانِ تبدیل شدن به بخار، همان ماده یا جهت هیولانی آب است. جوهر جسمانی (جسم)، دارای ابعاد مکانی و زمانی است و ما نمودهایی از آن را به صورت اعراضی از قبیل رنگ، شکل و... احساس می کنیم. وجود جوهر جسمانی تنها با عقل قابل اثبات است، یعنی اگر چه ما «حسّ جوهریاب» نداریم و وجود جوهر جسمانی را با حسّ نمی یابیم و تنها وجود اعراض آن را حسّ می کنیم، امّا از طریق براهین عقلی، وجود آن را اثبات می کنیم. در عین حال اعتقاد به وجود «جوهر جسمانی» یک اعتقاد ارتکازی و به یک معنا فطری است.